داره پاییز شروع میشه...
تو وبلاگش نوشته امیدوارم که منو ببخشی!!!
چه جالب...احمقانه ترین حرف رو زده چون میدونه که من آدمی نیستم که نفرینش کنم
میدونم از چی میترسه از عذاب وجدان...
بس کن ..اگه اون عذاب وجدان داشت که الان من باید تو تدارک...
امروز رفتیم برای عروس خانم هدیه بخریم....
برات متاسفم
چه طوری میخوای بری جشن عروسیش...کنار عروس و داماد بایستی ...عکس یادگاری بگیری...
خنده داره...
دیگه حالم از همه چی بهم میخوره.وای...........
رسمه روزگاره...