-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 مردادماه سال 1387 13:38
آسمان نیز به حال من می گرید.....
-
هیچ وقت نخواه از آن کسی باشی
دوشنبه 3 تیرماه سال 1387 00:55
من هر آنچه که دوست داشته باشم میخواهم.... زلالی جمله ام را ندیدی... .................................................... امشب آخرین شبی است که من تو این وبلاگ مینویسم این وبلاگ هم عین وبلاگ قبلیم ... اصلا نمیدونم چی بنویسم وبلاگم رو نوشتم برای کسی دیگه اما برای کسی دیگه نوشته شد دنیاست دیگه کاریش نمیشه کرد باید سعی...
-
ای کاش های زندگی من...
شنبه 1 تیرماه سال 1387 13:13
کاش میشد بیای و دستانم را در دستانت بگیری... کاش میشد بیای و مرا با خود به سرزمین رویاهایم ببری کاش میشد بیای و مرا از آن خود کنی... کاش میشد... چرا نمیشود؟
-
بشنو از نی چون حکایت میکند از جدایی ها شکایت میکند
جمعه 31 خردادماه سال 1387 16:08
به من میگه دوستت دارم به من میگه عاشقت شدم مثل تو... تو دنیا وجود نداره به هر قیمتی شده تو مال خودم میشی چشماش و نمیبینم... نمیفهمم... چه جملات آشنایی... ای کاش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 خردادماه سال 1387 10:14
به من میگه بشین تا برات تصمیم بگیرن نمیدونه که........... هیچ کس نمیدونه...حتی تو... *** بادبادک دلم را به دستت دادم ........... میخوام با بادبادک هایی که به دستم دادی... برم یه جای دور.... تا کسی پیدام نکنه... هیچکس...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 خردادماه سال 1387 10:01
بگذار بارانِ ریگ و سوال و بیداریِ بیدلیل ببارد! اینجا عدهای در حال گذر از کوچه، سوال میکنند: - چرا بیداریِ بیدلیل بسیار است؟ عدهای با کفشهای تنگ از کوچه میگذرند ردی از ریگ در پشتِ پایشان پیداست، بعد گدای کوری از پیِ آوازِ سنگ میآید خبر از چشمه میآورد که این همه ریگ از کجای آسمان باریده است! ..
-
برای...او که میداند...
سهشنبه 14 خردادماه سال 1387 23:02
تو این چند روز دلم خیلی تنگته... وفتی فک میکنم باید باهات خدافظی کنم...دلم آتیش میگیره... فقط ۱ ماه دیگه مونده... کاش فقط یک بار دیگه همون باری که باهم میریم و من ازت خدافظی کنم... باهم بریم سینما... یادته؟؟ اشک هام روی کیبورد میریزه.... کاش میشد همیشه کنارم بمونی حتی با این تغییرات... اما غیر ممکن وجود داره.... به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 خردادماه سال 1387 15:32
دلم پر از دلتنگی... دلم پر از ترس... دلم پر از دوست داشتن... دلم پر از اشک... کاش لاقل کمی.....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 خردادماه سال 1387 15:27
در دلم غوغایی است تو تنها میدانی این غوغا چیست........... ........................ خدایا میشه منو ببری پیش خودت؟؟ کاش میشد ....
-
دیدی گفتم؟؟
شنبه 11 خردادماه سال 1387 11:01
اومدم خونه... وای چقدر دلم تنگ شده بود...چندین دقیقه تو بغل مادر ....آه خدای من... دلم برای همه تنگ شده بود... از پله ها اومدم بالا...رفتم توی اتاقم... یاد اونروزا افتادم..یاد عیدنوروز...یاد نوشته هام... بی اختیار اشکهایم از گونه هام جاری شد... یاد تو.... که هر لحظه از خاطرم دور نمیشه... دلم برات تنگ شده... اگه پیشت...
-
به آرام جانم...
جمعه 30 فروردینماه سال 1387 00:25
قرار بود امروز بیایی وای چه دلتنگت بودم میخواستم برایت یک بغل قاصدک هدیه بیاورم تا برایت شهادت دهند که چگونه نبض رگهایم با یاد تو میزند اما.. تو نیامدی قاصدکهایت را به باد سپردم تا برایم از تو بگویند خبر آوردند به دیدار شکوفه های گیلاس رفتی به گیلاسهای نشکفته حسودی ام شد آسمان دلش گرفت رعد زد اشک از چشمانم باران از...
-
خیال تو
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1387 01:10
ایستاده ام روی پل عطر اقاقیا همه جا مملو خیال تو با من صدای نگاه تو خاطرم را آرام میکند....
-
چشمانش
جمعه 23 فروردینماه سال 1387 22:42
به چشمانت نگاه کردم بادبادک دلم را به دستت دادم بی هراس طوفان به چشمانت نگاه کردم بادبادک دلم در دستت نگران نسیمی شاید...
-
برای خود خود خودت
جمعه 23 فروردینماه سال 1387 13:24
شعر خیال انگیز من طراوت چشمان آسمانی تو را در سکوت عریان چشمان مشتاقم... فریاد میکنند....
-
برای تو...
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1387 22:29
لیلی زیر درخت انار نشست درخت انار عاشق شد , گل داد , سرخ ِ سرخ گلها انار شد , داغ ِ داغ . هر اناری هزار تا دانه داشت انار کوچک بود .دانه ها ترکیدند . انار ترک برداشت خون انار روی دست لیلی چکید لیلی انار ترک خورده را از درخت چید . مجنون به لیلی اش رسید خدا گفت : راز رسیدن فقط همین بود کافی است انار دلت ترک بخورد
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1387 14:56
احساس میکنم میتوانم بنویسم ،اما نمیدانم چرا آنچه که در ذهنم در حال غلیان است را نمیتوانم به روی کاغذ بیارم همیشه در حواشی شعرهایم طنین ممتد تنهایی را میشنوم!شکایتی ندارم اما ..آیا واقعا نمیشد؟آیا واقعا؟ آه وازه بی انتهای سکوت...دلم میخواهد بگویم سلام و فریاد بزنم از بی پناهی پروانه ها ،از حصارهای تو در تو ، از...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 فروردینماه سال 1387 19:20
دیگه از این وضع خسته شدم... دیگه تا کی........ خدااااااااااااااااااااا
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1387 09:44
که آزاد شدی؟؟ تازه شروع شده .... دیروز وقتی از پاتختی برگشتیم...یه حالت مسخ شده بودم... اصلا حال خودمو نمیفهمیدم...فقط گریه ...گریه...دلم میخواست... تو خونشون که بودیم کنار در وایستاده بود منم روبروش بودم...به من خیره شده بود که سلامش بدم..چرا دست بر نمیداری...ولم کن...دیگه باید غصه هات و ناراحتی هات رو به کسی دیگه...
-
آزاد شدم...
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1387 12:57
احساس میکنم از یه قفس آزاد شدم احساس سبکی می کنم... دیگه غصه خوردن..اشک ریختن...منتظر بودن معنی نداره چون دیگه فایده ای نداره... اون واسه همیشه رفته... احساس سبکی میکنم... همیشه توی یه گوشه ای از قلبم هستی...
-
قصری از وهم و خیال
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1387 10:34
انگاه که با من به رقص بر می خیزد کلماتی به نجوا می گوید که چون دیگر کلمات نیست مرا از زیر بازو می گیرد ودر یکی ابر می نشاند باران سیاه در چشمانم نم نم....نم نم می بارد مرا با خود ......به شامگاهی می برد که مهتابیهایش گلفام است و من چون دخترکی در دستانش چون یک پر که نسیمش می برد...مرا در دستان خود آه آه..دستهایش...
-
فردا
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1387 23:04
فردا عروسیش است اونو فردا واسه همیشه از دست میدم... هنوز یه روز وقت هست...نه نه دیگه همه چی تموم شد... مواظب خرس کوچولوم باش...اذیتش نکنی...کاش به خودم بر میگردوندیش... اون یکی عروسکم... وای... وای خدایا... کمکم کن.
-
هیم.
یکشنبه 4 فروردینماه سال 1387 10:00
دیشب اومدن خونمون... پس چرا اینقد غمگینه...انگار نه انگار که داماد است... خب عروسی اجباری همینه دیگه... وای چقدر هم خانومش چاپلوسه... دیشب قلبم آتیش گرفت وقتی با خانومش دست دادم.... همه به من گفتن چقدر خوشگل شدی ...موهام فرفری شده...عین بچهگیام اما چه فایده...
-
؟؟
شنبه 3 فروردینماه سال 1387 13:40
دیشب خواب میدیدم روی سطح دریا شناورم... بی وزن...سبک... نیومد خونمون... چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
زشت و زیبا
جمعه 2 فروردینماه سال 1387 12:12
بالاخره امروز رفتیم خونشون... وای هیچکی نمیتونه بفهمه من چه حالی داشتم... گریه ام گرفته بود ..اما باید خودمو خوشحال نشون میدادم.. پسرخاله ام که پیش خانومش نشسته بود... یادته عید پارسال که اومدیم خونتون ...دوربین عکاسی حرفه ای خریده بودی ...بعد یواشکی ازم عکس میگرفتی....مگه میشه یادت نباشه.... باورم نمیشه هنوز باورم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1387 20:40
اینم از عید... عید یعنی فقط همون لحظه تحویل سال و چند ساعت بعدش... وقتی فکرشو میکنم باید ۱ هفته دیگه برگردم تهران دلم اتیش میگیره...تهران.... دیگه حال و حوصله اون شلوغی و دود و ...ندارم... عید پارسال وقتی یادم میاد...یادته تهران فرودگاه اومدی دنبالم... وقتی رسوندی منو خونه گفتی ۵ شنبه میریم سینما...منم گفتم پس بلیط...
-
سال نو
چهارشنبه 29 اسفندماه سال 1386 23:11
نرم نرمک میرسد اینک بهار....
-
مگه همیشه باید عنوان داشته باشه؟
سهشنبه 28 اسفندماه سال 1386 13:39
بالاخره کارت عروسیش اومد نسبت بهش احساس تنفر پیدا کردم... از خودمم هم متنفرم...چون دارم به خاطر همچین آدم بی ارزشی خودمو اذیت میکنم...هم خونوادمو بس کن دیگه ۶ سال فقط خون دل خوردم بس نیست...حالا باید واسه مراسم عروسی و عقد کنون و پاتختیو....اینام خودمو آزار بدم.. نمیدونم چیکار کنم دلم میخواست صبح بیدار میشدم و میدیدم...
-
امیدوارم منو ببخشی!!!!!
دوشنبه 27 اسفندماه سال 1386 14:48
داره پاییز شروع میشه... تو وبلاگش نوشته امیدوارم که منو ببخشی!!! چه جالب...احمقانه ترین حرف رو زده چون میدونه که من آدمی نیستم که نفرینش کنم میدونم از چی میترسه از عذاب وجدان... بس کن ..اگه اون عذاب وجدان داشت که الان من باید تو تدارک... امروز رفتیم برای عروس خانم هدیه بخریم.... برات متاسفم چه طوری میخوای بری جشن...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 15:49
هیچکی نمیتونه بفهمه من چقدر غمگینم....
-
افسوس
شنبه 25 اسفندماه سال 1386 23:54
۶ فروردین عروسیش است قرار بود این اتفاق واسه ما دو تا بیافته اما.... چرا یه هو همه چی خراب میشه... منم باید برم عروسیش... خدایا...دیگه خسته م.. دلم براش تنگ شده.... کاش حرفشو قبول کرده بودم... افسوس...